کمی تاریک شده ام،میخابم ،نمیجنگم برای رویاهایم.بیدارم،در رویای روزهای گذشته،یادش مرا فراموش کاش!

دخترک قصه همین روزها درست همین روزها سال پیش ارتباطی را شروع کرده بود،خوشبینانه عاطفی،او فرق داشت البته،به دخترک حس اطمینان میداد،گذشت چند ماهی گذشت باهم خوش بودند،گاهی هم پسر داستان خطاهایی میکرد،دخترک میبخشید.اوج رابطه،اوج اوج رابطه،وقتی عشق جوانه زده بود در کل بدن دختر ،رفیوز!پسرک او را نخواست،گفت نمیشود ،آینده ندارد ،به جایی نمیرسیم،باشد باشد

حالا دخترکی که من باشم،۶ ماهی گذشته از تمام کردنم،افسردگی جای عشق از سر و کولم بالا میرفت،کمی بهتر شدم،کمی! حالا که وقت آینده ام است حالا که وقت جبران امتحانات گند زده ترم پیشم است ،ترم ۲ زمانی که بخاطر او نتوانستم نتوانستم بخوانم،حال یادش دوباره اماده خانه کرده کنج چشم هایم،یک وقت هایی میگم که یادش نمیآید اصلن که بوده ای ،حالا که ارتباط دیگری را شروع کرده،حالا که چشمهای قشنگش برای کس دیگری میخندد،حالا که صدایش را برای دختر دیگری نرم میکند و دوستت دارم میگوید ،نمیدانم خدایا نمیدانمتقصیر من است ؟تقصیر من است که عاشق اسمش بودم؟که تقدیر اسمی که من دوست داشتم را ننوشته بود؟تقصیر من است که زود عاشق شدم؟؟نمیدانم،کلافه ام .میخواهم ارتباط جدیدی را شروع کنم که باز ایمان بیاورم به معجزه ی عشق !ولی نیست.کسی نیستکسی درخور من نیستکسی نیست که دلم را تالاپ مثل بغل گرفتن اون بندازد پایین!فقط میدانم معجزه من صبر من است !صبر کنم.فراموشت میکنم .بدیش این است هر چه داشتم از او حذف کردم!حال نمیتوانم از کجا باید مطمئن شوم دوستم داشته وقتی دیگر کلمه ای از کلماتش نیست.انقدر حالم بد است که تابحال مثل آن نبوده هر بار بدتر از دیگری .ولی .سرپا میشومعشق می آید!عشق بی دعوت می آید!


مشخصات

آخرین جستجو ها